واله هم رفت
محمدنبي عظيمي                                                            محمدنبي عظيمي

    کاخ بلند دُر دری را از تلویزیون طلوع به تماشا نشسته بودم که ناگهان این خبرغیر منتظره را شنیدم :   " واله هم رفت " ، از خود پرسیدم کجا رفت؟ اما لختی بعد که تابوت اورا بر شانه های اعضای خا نواده ودوستداران سخن وقلمش دیدم ، فهمیدم که واله نیز به همان جایی رخت سفر بست که همهء ما نا گزیر خواهیم رفت ، به همان بالا بالا ها ، به جهان باقی !

 

پس بی اختیار زمزمه کردم : خدایش بیامرزد وجایگاهش فردوس برین باشد.

 

 متأسفانه برای من سعادت دیدارجناب مستطاب عبدالحق واله هیچگاهی دست نداده بود،  شاید به نسبت تفاوت زیاد سن وسال ویا تفاوت دردیدگاه ها وایدیولوژی های مان. اما از همان آوان جوانی با نام  و به ویژه تخلص شاعرانه وزیبای استاد واله آشنا بودم و گهگاهی اشعار زیبا و دلنشین ایشان را در نشرات آن زمان می خواندم و لذت می بردم. ..

 

   آن زمان هنوز دراروپا بودم ورمان "سایه های هول" تازه چاپ شده بود که روزی نامه یی ازبرادر فرزانه ام اسد جان عظیمی که خود اهل قلم و سخن است ، برایم رسید، با بریده یی از یک نشریهء ادبی چاپ پشاور. اسد جان به گمان این که استاد را نمی شناسم ، توضیحاتی دربارهء شخصیت علمی و فرهنگی استاد نوشته و متذکر شده بود که حالا می توان گفت : " سایه های هول " به یک رمان اثرگذار تبدیل خواهد شد وجایگاهش را درادبیات داستانی کشور پیدا خواهد کرد، زیرا استاد واله شخصیتی نیست که هر سیاه مشقی را بخواند ویا دربارهء آن نقد ونظر بنویسد.

 

  درآن نبشته که سوگمندانه درحال حاضر به نزدم نیست و در این کوچ کشی ودگرگونی های گوناگون سیاسی ممکن است ازدست رفته باشد، استاد واله هم  دربارهء " اردو وسیاست  در سه دهه اخیر افغانستان " مطالب تشویق کننده یی نوشته بودند وهم دربارهء رمان سایه های هول وهم حرف هایی با چند تا انتقاد درمورد این تنابندهء خدا ، البته بیخی درعالم ناشناسی.. که  من سخت سپاسگزار ایشان شدم. چندی بعد همان بریدهء نشریه را فرستادم برای چاپ درمجلهء آزادی وبرای برخی از فرهنگیان ازجمله،  به یل گردن فراز پهنهء داستان ، رهنورد زریاب وبرآن شدم تا درجایی ودرفرصت مناسب از استاد واله اظهار سپاس نمایم.

 

  چندی بعد فشردهء نوشته استاد واله در بارهء رمان سایه های هول باتبصرهء کوتاهی از گردانندهء مجله، درماهنامهء آزادی چاپ دنمارک نشر شد و  رهنورد هم درنامهء ماه قوس خویش  به نویسنده این سطورچنین نوشت :

 

 " ... نوشتهء واله را خواندم. این مرد ، آدم نازنینی است. وقتی من رئیس کابل تایمز شدم، او به حیث کارمــــند           قراردادی درآن روزنامه کار می کرد. من کس دیگری را نشناخته ام که به اندازهء او برزبان انگریزی تسلط داشته باشد. دردههء شصت هجری خورشیدی ، چند بار من ومیرزا صمصام (استاد واصف باختری را رهنورد چنین می خواند) را به خانه اش دعوت کرد وچه مهمانی [های ] شاهانه یی ! مردی است دست ودلباز ودوست داشتنی وقابل احترام.

   شاید بدانید که واله فرزند عطاءالحق – وزیرحبیب الله کلکانی – واز نواده های میرمسجدی خان کوهدامنی است. نوشته اش هم دربارهء کتاب شما عاری از هرگونه حب وبغض است..."

 

آری، زریاب درست نوشته بود، او یک فرهنگی وارسته بود وبدون تعصب وحب وبغض وتعلقات ووابسته گی های سیاسی وایدیولوژیکی نظر می داد، نقد می کرد و برای شگوفایی زبان وفرهنگ کشورش می کوشید.

 

  به همین سبب بود که آقای رهین وزیر پیشین فرهنگ ، در مراسم به خاک سپاری این انسان فرزانه گفت، وی یکی از فرزندان صدیق ووطنپرست دیارمرد خیز پروان بود که چهل وپنجسال تمام درخدمت ارتقای فرهنگ وزبان کشورمان ازجان مایه گذاشت و تا سن هشتاد ساله گی نیز از خدمت به این مرزوبوم دریغ نکرد.

 

 دریغا که من نتوانستم درزمان حیات این ژورنالیست سرشناس ، نویسنده وشاعر نستوه کشورما وبه ویژه دربارهء لطفی که بر من روا داشته بودند، چند جمله یی بنویسم... دریغا که چنین شد وچنین می شود و ما هیچ چاره یی جز تسلیم در برابرهیولای مرگ نداریم. نامش ویادش گرامی  باد!

                                                                                                                     تاشکند: حمل 1387

 


April 6th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان